محمد مجتهد شبستری
به نظرم رسیده با توجه به بحثهایی که به انگیزههای مختلف حول مباحثی که در شش ماه گذشته مطرح کردم و ملخص آن در مقاله "قرائت نبوی از جهان" منتشر شد باید توضیحاتی بدهم زیرا آن مباحث تا آن حدی که من تعقیب کردم نشان میداد که برخی بحثها با یکدیگر خلط شدهاند و برای برخی از خوانندگان و کسانی که از این بحثها مطلع شدهاند، هنوز کاملاً روشن نیست که نویسنده مقاله "قرائت نبوی از جهان" چه میخواهد بگوید. موضوع این سری از درس ـ گفتارها عبارت است از "کلام خدا و کلام انسان". من با این عنوان درباره انواع و اقسام کلام خدا و انواع و اقسام کلام انسان و ارتباطهایی که میان آنان ممکن است وجود داشته باشد در آینده سخن خواهم گفت و مطرح خواهم کرد که به چه شکلی امکان دارد انسان کلام خدا را بشنود؟ نهایتاً ادعا این است که انسانهای عادی کلام خدارا از طریق کلام انسان میتوانند بشنوند. کلام خدا را آنگونه که کلام خداست تنها انسانهای ویژهای مانند انبیاء و اولیاء، انسانهای معنوی برجسته میتوانند بشنوند. اما همگان کلام خدا را مستقیماً نمیشنوند. چون کلام خدا از جنس الفاظ و جملات و مفاهیم نیست. حال در مقاله "قرائت نبوی از جهان" بحث این بوده است که متن مصحف شریف، آنچه که ما قرآن مینامیم وچند دهه پس از وفات پیامبر اکرم و جمع آوری نهایی قرآن در زمان خلیفه سوم عثمان بن عفان، مصحف نامیده شد، مصحفی که کلام است. حال این کلام را مستقیما به چه کسی میشود نسبت داد؟
کلام
در این مقام وقتی کلام میگوییم، منظورمان کلام انسانی است. تعریف کلام انسانی چیست؟ منظور ما از کلام انسان مجموعهای ازجملات است که باترکیب خاصی با هم مرتبط هستند و معنایی را میرسانند. کلام در کتابهای علوم ادبی، همان سخن است. درعربی نامش کلام ودرفارسی نامش سخن است. در تعبیرات (آلمانی ) به آن "وورت"(wort) میگویند. "وورت" هم به کلمه و هم به کلام گفته میشود. لغتنامه دهخدا نیز در تعریف کلام همین تعریف را نوشته است که بنده عرض کردم. در کتابهای منطق قدیم و علوم ادبی درتعریف کلام یاسخن نیز همین تعریف را میگویند. سخن وکلام انسانی مجموعهای ازجملات است، حتی یک جمله، افاده معنایی میکند.بنا براین کلام جملهای یا جملاتی است درکنار هم که معنایی راافاده میکنند. وقتی هم میگویید جمله یا جملات، یعنی الفاظ و حروف و کلمات وچگونگی مرتبط شدن اینها با یکدیگر درچارچوب قواعد ومقررات درکار است. به عبارت دیگر هنگامیکه شما آن را میشنوید و یا میخوانید، معنای خودشان را به شما نشان میدهند، همان گونه که سایر نشانهها نیز این گونه هستند. شما وقتی نشانه ای را مشاهده میکنید یک معنایی را به شما القاء میکند. پرچم که سمبل یک ملت یا یک کشور هست و همچنین علائم راهنمایی ورانندگی نیز به شما معنایی را القاء میکند. درحالی که یک تکه سنگ که در بیابان افتاده و ممکن است قطعات زیادی از این سنگها دریک بیابان باشد یا بوتههای خار، معنایی را به ما القاء نمیکند. مگر آن که عارفی درآن جا باشد و اینها را به نوع دیگری ببیند به گونهای که هرموجود وپدیده برای او معنایی را القاء میکند. "هرگیاهی که اززمین روید/ وحده لا شریک له گوید".
این بینش برای همه نیست. ولی معنایی که از کلام گفتم معنایی "همگانی" است. برای "همگان" آن معنی القاء میشود.
مراد "مقاله قرائت نبوی از جهان" چه نیست؟
اول باید بگوییم مقاله "قرائت نبوی از جهان" در باره چه چیزی سخن نمیگوید. تا بعدا بگویم در باره چه چیزی سخن میگوید. اول باید بگویم که برای چه نوشته نشده است و سپس بگویم که برای چه نوشته شده است. دربحثهای مطرح شده، مدعاهایی به حساب این مقاله میگذارند که آن مقاله چنین دعویهایی را ندارد و اصلا برای آن نوشته نشده است. وقوع چنین امری بهاین دلیل است که انسانهایی که با این دست از مباحث سروکار دارند، همواره در فضای فرهنگی و بحثها یی به سر میبرند که درآنها یک سلسله مفاهیم، خاطرات و.... وجود دارد. به عبارتی زیست محیط آنان، آنان را دربردارد. زیست جهان درونی ما اهل کتاب وبحث ودانشگاه و... سرشار از این گونه چیزها است. مطلب تازهای که منتشر میشود کم هستند کسانی که مطلب مذکور را در زیست جهان خود، درجایی قرار بدهند که درحقیقت میتواند درآن جا قرار بگیرد. اغلب وقتی دقت کافی به کاربرده نمیشود، مطلب جدید در زیست جهان درجای نامناسب قرارداده میشود. در این شرایط مقاله با مسایلی مرتبط میشود که اساسا با آن مسایل ارتباطی نداردو این خود تولید اشکال میکند، سوالهایی به وجود میآورد که اساسا در ارتباط مطلب مذکورنمیتواند باشد. از این رو هم دقت وهم احاطه لازم است تا شخص ببیند اگر بخواهد مطلب مطرح شده را درزیست جهان خود قرار بدهد، دقیقا درکجای این زیست جهان باید قرار بدهد. عدم توجه بهاین موضوع، مو جب شده تا خلطهایی به وجود بیاید. بنا براین بنده ابتدا باید بگویم در این مقاله درباره چه چیزهایی صحبت نمیکنم.
این مقاله بحث درباره حقیقت کلام الهی یا حقیقت وحی یا حقیقت تجربه نبوی نیست. این بعد نیستی قضیه است. درباره حقیقت وحی وحقیقت کلام الهی وحقیقت تجربه نبوی میتوانیم به بحثهای فلسفی، الهیاتی و علمیبپردازیم. عدهای نیز بهاین بحثها پرداختهاند. درباره حقیقت کلام الهی ویا حقیقت وحی، عارفان، یهودیان، مسیحیان، مسلمانان و اهل معنا سخنان بسیار نغزی گفتهاند. تعبیر تجربه نبوی بیش از صد سال است که درالهیات مسیحیت برروی آن کار شده ومیشود. انواع واقسام سخنان نیز دراین باره گفته شده است. مسیحیت هم به نبوت معتقد است منتها انبیاء آنها در یهودیت است و آنها را میپذیرند. مسیحیان، عیسی مسیح را فوق انبیاء یهودیت میدانند، زیرا از نظر آنان عیسی نبی نیست.
متالهین جدید سعی کردهاند مسئله نبوت ووحی را درعالم مسیحیت و یهودیت به عنوان یک تجربه بفهمند.هنگامیکه ماده تجربه را دایره المعارفهای مسیحی دنبال کنید خواهید دید کهاین تعبیرها مطرح شده است و بسط تجربه نبوی درتاریخ مسیحیت ویهودیت وجود دارد. همین بحثها را درباره تجربه نبوی پیامبر اسلام هم میتوانیم انجام بدهیم که بعضا این مباحث نیز مطرح شده است.
مطلب دوم؛ محتوای مقاله "قرائت نبوی از جهان" دنباله مطالب متکلمان پیشین مسلمان درباره حقیقت قرآن، کلام الهی، یا مدعیات فیلسوفان مسلمان دراین باب، یا مدعیات عارفان مسلمان دراین باب هم نیست. برخی گمان کردهاند مدعیات مقاله "قرائت نبوی از جهان" دنباله بحثهای معتزله است. البته متکلمان مسلمان درآغازبحثی برایشان پیش آمد مبنی براین که بالاخره کلام الهی چیست؟ مصحف دراختیار آنان بود. ولی بعد متافیزیکی این مصحف را جستجو میکردند. میگفتند بالاخرهاین کتاب به نوعی با کلام الهی درارتباط است، اما آن کلام الهی چیست که مصحف یا قرآن با آن درارتباط است؟متکلمان معتزله میگفتند که کلام الهی وجود دارد، و آن عبارت است از مجموعهای ازجملات با ترکیبهای معین که خداوند اینها را درجایی آفریده و فرشتهای به نام جبرییل آنها را درگوش پیامبر خوانده، پیامبرنیز آنها را شنیده و آن مجموعه جملات را دقیقا آن گونه که شنیده و به او دیکته شده، به مخاطبانش منتقل کرده است کهاین همان قرآن است. از این موضوع به وحی لفظ به لفظ تعبیر شده است. در تاریخ یهودیت ومسیحیت از این موضوع به "دمیدن لفظ به لفظ" تعبیر شده است. چون این عقاید روزگاری درباره کتاب مقدس نیز وجود داشته است. بنده در این عقیده پیامبررا به بلندگویا ضبط صوت تعبیر کردهام. این عقیده بخشی ازمتکلمان به نام معتزله است.
بخشی از فیلسوفان مانند ابن سینا، ملاصدرا در جلد دوم اسفار چاپ جدید به نام "گوهر مرادبخش وحی و نبوت "نوشته عبدالرزاق لاهیجی، معتقد بودند که حقیقت کلام الهی این بوده است که پیامبر مراحل گوناگون وجودی دارد ودر آن مرحله عالی وجودی، پیامبر به مرحله مرتبه عقل فعال ارتقاء مییابد. به عبارت دیگر خود عقل فعال میشود و درآن جا حقایقی براو مکشوف میشود، سپس آن حقایق به عالم مثال واز عالم مثال به عالم حس نبوی و درعالم حس نبوی آمده و درنهایت به صورت الفاظ وجملات درگوش او شنیده میشود و گاهی هم کسی برای او اینها را میخواند. این کلام الهی است. این قرآن نیزهمان است که بهاین شکل در گوش او خوانده شده است. در این جا نیز دیکته شدن مطرح است، منتها از یک مرحله دیگر وجودی به مرحله وجودی دیگر. عارفان خصوصا فیلسوفان عارف نیز دقیقا شبیهاین مسئله را گفتهاند. در نهایت آنان نیز گفته اند از آن مرتبهای که درآن مرتبه مقام جمع الجمع است ( از نظر عارفان ) که مرحله اتحاد نبی با خدا است، در آن جا پیامبر سخن میگوید. البته درهمان مرحله نیزحقیقت سخن گفتن این است که مرحله باطنی تر وجود نبی، چیزهایی را به مرحله ظاهری وجود نبی منتقل میکند، به عبارت دیگر آن مرحله باطنی که بی صورت است به مرحلهای منتقل میشود که دارای صورت است. درنهایت کلام محمد(ص ) عین کلام خدا است. آن مقاله قرائت نبوی ازجهان، سخنی در باب این مسایل هم نیست. هم مدعای متکلمان پیشین وهم مدعای فیلسوفان پیشین، هم مدعای عارفان پیشین، همهاین مدعاها قضایای جزئیه هستند ( در اصطلاح منطق )، زیرا مدعایی دریک مورد خاص و به عبارت دیگر قضیه جزئیه هستند؛ همانگونه که درمنطق گفته شده است قضیه جزئیه را نمیشود برایش اقامه برهان کرد. الجزئیه لایکون کاسبا ولا مکتسبا. بنا براین دعوای متکلمان وعارفان و فیلسوفان، میتواند تا قیامت نیز ادامه یابد. هیچ یک از این سه گروه اگر درهمین حد باقی بمانند نمیتوانند به دیگری به صورت استدلالی نشان بدهند کهاین درست نیست وآن درست است. این نیستها را از این جهت عرض کردم که برخی مطرح ساختند که نظریه "قرائت نبوی از جهان" فهم وحی را مشکل تر کرده است. درحالی که من درآن مقاله نمیخواستم فهم وحی را آسان تر کنم. از این رو من نظریه روشن تری در باب وحی یا کلام ارائه نکردم زیرا قرض این نبوده است.
بحث اصلی مقاله
محتوای اصلی مقاله "قرائت نبوی از جهان" چه بوده است؟ آن مقاله دو مدعای اصلی دارد:
1- یک مدعا به هرمنوتیک فلسفی ارتباط پیدا میکند. 2- مدعای دوم به علوم ادبی ارتباط پیدا میکند.
مدعای اول که به هرمنوتیک فلسفی ارتباط پیدا میکند این است که ما یک متن دراختیار داریم به نام "مصحف شریف." این متن، متن عربی است. هرمتن عربی بخشی از زبان عربی است. تمام کوشش آن مقالهاین است که بگوید این متن عربی به عنوان بخشی از زبان عربی، چگونه قابل فهمیده شدن است؟ شرایط مفهوم همگان بودن این متن، چیست؟ از این رو بحث، بحثی کاملا هرمنوتیکی است و با بحثهایی که قبلا انجام دادیم ارتباط دارد. اصلا بحث برسر این نیست که کلام الهی یا وحی چیست؟ ما درمقابل این متن قرار داریم واین متن به زبان عربی است. این متن قطعهای است از زبان انسانی. این متن نه زبان فرشته است، نه زبان خدااست به آن معنایی که عرفا ومتالهان برای خدا گفتهاند. چون آن زبان خدا که متالهان، عارفان وانبیاء از آن سخن گفتهاند از جنس لفظ و جمله و مفاهیم نیست، البته زبان حیوانات و زبانهای دیگرهم وجود دارد. ما این تعبیر زبان را در موارد متعدد به کار میبریم؛ میگوییم زبان حال. فلانی با زبان بی زبانی چنین گفت. میگوییم زبان مرغان. منطق الطیر. و خیلی زبانهای دیگر از جمله زبان خدا. اما متنی که ما دراختیار داریم، کسی منکر آن نیست کهاین متن به زبان عربی است. هیچکس نمیتواند این موضوع را انکار کند. این زبان عربی نیز از زبان انسانی است. یعنی جمله، جملات و کلمات دارد وطبق دستور زبان عربی است. تمام کوشش آن مقالهاین است که بهاین پرسش پاسخ بدهد کهاین متن چگونه قابل فهم همگان میتواند باشد؟ با چه پیش فرضها وبا چه پیش فهمهایی این متن میتواند برای همگان قابل فهم باشد؟ چون این موضوع را درجای خود پذیرفتهایم و در گذشته نیز بحثهای مفصلی دراین باره انجام گرفته که هرمتنی با پیش فهمها و پیش فرضهایی فهمیده میشود. معنای یک متن ناگهان وارد ذهن انسان نمیشود. اصلا هرمنوتیک فلسفی در همین باره بحث میکند. آن هرمنوتیک فلسفی که از زمان "شلایر ماخر" یعنی قرن 18 به بعد شروع شد، اساس اش درباره فهمیدن بحث میکند. فهمیدن چیست؟ به عبارت دیگر معنای فهمیدن چیست؟ کسی تا آن زمان درباره معنای فهمیدن صحبت نکرده بود. همه میگفتند میفهمیم. اما خود این فهم مورد مداقه فلسفی قرار نگرفته بود کهاین که میگویند "میفمهمم" یا "فهمیدم"، اصلا فهمیدن به معنای چیست؟ درعلم و فلسفه علم سخنانی گفته شده یود، اما در این باب سخنانی مطرح نشده بود. این بحث شده بود که علم درمعنای فلسفی چه معنایی دارد؟ اما به طور فلسفی در این باره که فهمیدن به چه معنایی است سخنی مطرح نشده بود.
از آن تاریخ به بعد به اشکال مختلف مسلم شده است که فهم هرمتنی از سوی انسان، با پیش فهمها و پیش فرضهایی که درذهن دارد میسر است واز آن طریق با معنای آن متن مرتبط میشود. باید اضافه کنم که متن، تنها به یک متن زبانی به تنهایی اختصاص ندارد. تخت جمشید، بناهای تاریخی اصفهان ونقش جهان هم هریک متن هستند. در این نیز کسی تردید ندارد کهاین پیش فهمها وپیش فرضها به گونهای غیرمستقیم یا مستقیم با آن متن مربوط میشوند. حال این ارتباط چگونه است ؟ پیش فهمها بیشتر اثر میگذارند برروی متن، یا متن بیشتر اثر میگذار برروی پیش فهمها، یا دوری در این جا وجود دارد که به آن دور هرمنوتیکی میگویند ؟ اینها بحثهایی است که به طور مفصل درجای خود انجام شده یا به بحثهایی انجامیده مبنی براین کهایا بالاخره تفسیر وفهم ما از هرمتنی مولف محور است یا متن محور ؟ یا ترکیبی از این دو است؟ مکتبهای گوناگون هرمنوتیک فلسفی در این باب سخن گفتهاند. این را هم درداخل پرانتز عرض بکنم برخلاف این اشتباهی که در کشورما شایع شده مبنی بر این که تنها به هرمنوتیک گادامر، هرمنوتیک فلسفی میگویند، درصورتی که تنها به هرمنوتیک گادامر، هرمنوتیک فلسفی نمیگویند. آن هرمنوتیک درمعنای اخص کلمه است. هرمنوتیک فلسفی درمعنای اعم، به معنای بحث فلسفی درباره فهمیدن از زمان شلایر ماخر وحتی قبل از شلایرماخرتقریبا از قرن 17 شروع شده است.
بحث "قرائت نبوی از جهان" این است که پیش فرضها و پیش فهمهای فهمیدن متن مصحف شریف چه میتواند باشد وچه نمیتواند باشد؟ با کدامین پیش فهمها این متن فهمیده میشود وبا کدامین پیش فهمها و پیش فرضها نامفهوم خواهد بود؟
در این باب یک مدعا مطرح شده است. ادعا این است که قرآن یک متن مفهوم برای همگان است. نه یک متن مفهوم برای طبقه یا قشری خاص. حال این که هرکسی متناسب با وضع خود به مرحلهای از فهم نایل میشود این امر جای خود را دارد. اما حداقل یک سطح از فهم این کتاب همگانی است وآن را همگان میتوانند بفهمند. درزمان پیامبرهم متن مصحف شریف را همگان میفهمیدهاند. به چه دلیلی در زمان پیامبر همگان متن مصحف شریف را میفهمیدهاند؟ به دلیل این که وقتی شما به خود متن که مراجعه میکنید، درمییابید متن سرشار از جدل میان پیامبر ومخالفانش است. در قرآن بارها عنوان شده که شما میفهمید ولی حاضر نیستید قبول کنید.همچنین با بنی اسراییل، یهودیان و مسیحیان نیز سخن گفته شده است. مسئله مصلوبیت عیسی مسیح نفی شده است. قرآن در باره همه چیز و آن چه که در فرهنگ زمانه وجود داشته نظر داده است. از این رو قرآن متنی بوده که بر همگان مفهوم میشده است. "مفهوم در نزد مومن وغیرمومن" شده است. این موضوعی بسیار مهم است. این سخنان را هم مومن وهم غیر مومن میفهمیدهاند. تلقی مسلمانان هموارهاین بوده است که کتاب مصحف شریف، مفهوم همگان است. اگر کتابی مفهوم همگان نباشد، دعوت نمیتواند انجام دهد. پس چیست که ادعوا الی سبیل ربک بالحکمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن. پس چیست معنای این که ومن احسن قولا ممن دعا الی الله. یا قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیره ان ومن اتبعنی و هکذا وهکذا. پس این قرآن متنی مفهوم برای همگان بوده است؛ اعم از مومن و غیرمومن. موافق و مخالف نیز میفهمند. یکی میفهمد نقد میکند ودیگری با فهم دیگر میپذیرد. شکی دراین نیست که عدهای نیز چیزهای بیشتری میفهمند. این موضوع جای انکار نیست.
گوینده انسانی وفلسفه زبان
حال اگر قبول کنیم کهاین کتابی مفهوم همگان است که همین گونه است، درمرحله بعد این موضوع قابل طرح است که متنی که مفهوم همگان اعم از مومن وغیرمومن باشد، این متن جزبا داشتن یک گوینده انسانی نمیتواند مفهوم همگان باشد. آن شاهرگ قضیهاین جا است. جز با داشتن یک گوینده انسانی این متن نمیتواند مفهوم همگان باشد. این که برای تحقق یک قطعه از زبان انسانی، چرا باید یک گوینده وجود داشته باشد، در بحثهای قبلی مفصلا توضیح دادهام. درمقاله "قرائت نبوی از جهان" نیز اجمالا این موضوع را توضیح دادهام و استناد کردهام به نظریههای فیلسوفان زبان. تاکید میکنم که ما دراین مقام با فلسفه زبان سروکار داریم. توضیح دادهام که فلسفه زبان درباره چه مسایلی سخن میگوید. در اینجا چند موضوع اصلی مطرح است؛ یکی از آن موضوعات اصلی مقومات شکل گیری یک قطعه زبان انسانی است. اگر یک زبان انسانی بخواهد شکل بگیرد باید دارای ارکان ومقومات باشد شامل:1- گوینده 2- مخاطب 3-متن متن ( زمینهای که قطعه زبانی درآن شکل میگیرد) 4- جماعت واهل آن زبان آن چیزی که به آن زبان فارسی یا عربی میگوییم که خود مجموعهای برای خودش است.5- و در آخرمحتوا که زبان آن را مطرح میکند.نمیشود یک قطعه زبان انسانی بدون گوینده تحقق یابد. گوینده تنها به معنای سخن شفاهی نیست، اگر هم بنویسد باز هم به او گوینده میگوییم. در این جا گوینده به معنای اعم کلمه مطرح است. نمیشود انسان از دیوار صدایی بشنود و بگوید این قطعهای از زبان انسان است. اگر از دیوار این شعر را بشنوید که :
من ملک بودم وفردوس برین جایم بود / آدم آورد در این دیر خراب آبادم
اگر این شعر از این دیوار شنیده شود، ما چه وضعی پیدا میکنیم؟ آیا میگوییم کهاین شعر را دیوار دارد میخواند؟ احتمالاتی که در این شرایط میدهیم از این قبیل است که مثلا نکند از پشت دیوار صدایی به گونهای دارد به ما منتقل میشود؟ و هکذا. هیچکس نمیگوید که دیوار دارد با من سخن میگوید. زیرا میدانیم که دیوار سخن نمیگوید. دیوار نمیتواند گوینده کلام انسانی باشد.
به هرحال من برروی گوینده تاکید میکنم. این گوینده، انسان است. پس سوال میکنیم که گوینده انسانی این متن مصحف کیست؟ این سوال نه مرتبط با مباحث متکلمان پیشین، نه مرتبط با مباحث عرفا، و نه مرتبط با مباحث فیلسوفان پیشین است. کاملا یک بحث هرمنوتیکی است که میخواهد چگونه مفهوم شدن مصحف شریف، یعنی پیش فهمها و پیش فرضها ی فهمیده شدن این متن را روشن کندوبه دست بدهد. در این مرحله به پیش فهمهای زبانی وفلسفه زبان در این مقام وارد میشود. احساس میکند باید نظریهای درباره زبان انسانی داشته باشد تا بتواند متن رابفهمد. اما در چه شرایطی میتوانیم کسی را گوینده سخن بنامیم؟ گوینده کسی است که بشود سخن را به او نسبت داد، به نحوی که بتوانیم بگوییم این سخن، سخن اوست. ما این را لازم داریم. وقتی میگوییم در فلسفه زبان گفته میشود کلام انسانی یکی از مقومات وارکانش گوینده انسانی است به آن معنی است که بتوانیم بگوییم که شخص دارد سخن میگوید و این سخن مربوط به اوست. مقدمات ذهنی وغیرذهنی آن کلام برای او فراهم است. مسئولیت سخن با اوست. احتمالات وتجزیه وتحلیلهایی که درباره یک متکلم انسانی میتوان داد درباره او میتوان داد. اگر اینها نیاشد، و صرفا کلامیاز دهان کسی بیرون آید، نمیتوانیم به او گوینده اطلاق کنیم. به چنین شخصی بلندگو میگوییم.
بنا براین گوینده یا متکلم، کسی است که به راستی بتوانیم بگوییم او دارد بامن سخن میگوید. پس ما ناچاریم برای فهمیده شدن متن مصحف شریف، گویندهای داشته باشیم. در این جا مطلبی برای مفهوم شدن همگان یعنی مومن وغیرمومن قابل طرح است. گفته میشود دراین جا فرضی وجود دارد که شما از آن فرض غفلت میکنید.آن فرض این است: ما میگوییم که خدا این جملات را بوسیله فرشته و... به پیامبر القاء میکند و پیامبر عین آنان را میخواند، کلام، کلام اونیست. در این فرض هم گوینده داریم. و آن این است که چون ما به شخص نبی اعتماد داریم، و مصدق ومعتمد ما است، و درنظرما راستگو است، همچنین از نظر ما خطا نمیکند، او وقتی میگوید اینها را خدا میگوید، ما ازاو میپذیریم، پس برای ما گوینده وجود دارد وآن گوینده خدا است. این چیزی است که در اذهان وجود دارد. پس این سخنی که شما میگویید که تنها با این پیش فرض و این پیش فهم میشود این کلام فهمیده شود که گوینده انسانی لازم داشته باشد، خیر این سخن نقض برمیدارد. حتی یکی از آقایان گفته است که ما قبول داریم، همینطور است، مصحف شریف گوینده دارد و آن 5 مقوم به عنوان ارکان تحقق زبان نیز صحیح است، ولی گویندهاین کلام انسان نیست بلکه خدااست. مگر ما باید گوینده را ببینیم ؟
فکر میکنید اشکال این سخن در کجاست؟ آن فرض یادتان است کهاین متن برای همگان مفهوم است، اعم از مومن وغیر مومن. حال سوال من این است که غیر مومن چگونه میتواند با این پیش فرض و پیش فهم این متن را بفهمد؟ غیر مومنی که به خدا و نبی عقیده ندارد. برای غیر مومن گوینده کیست؟ سلمنا که مومن گفت من چون بهاین پیامبر ایمان دارم و او میگوید گوینده خدااست، از این رو من پذیرفتهام کهاین متن گوینده دارد. اما تکلیف غیرمومن دراین باب چیست؟ اوکه نمیتواند اینگونه فکر کند که گوینده خدااست. زیرا نه به خدا عقیده دارد ونه به کلام خدا عقیده دارد. پس معنا یش این میشود کهاین متن برای غیرمومن نامفهوم است. چون هرچه شما برای او تکرار کنید که گویندهاین متن خدااست، اونیز میگوید که به خدا عقیدهای ندارد. آن چیزی که غیر مومن میفهمد این است که حسن یا حسین دارند سخن میگویند و یا احمد وعلی دارند مینویسند. او به عنوان یک انسان این مسایل را میفهمد. لذا چگونه میتواند بفهمد که خدا وجود دارد؟ همچنین چگونه میتواند بفهمد که خداوند کلام دارد؟
بهاین ترتیب این متن، برای غیرمومن نامفهوم است، با این پیش فهم وپیش فرض که گوینده خدا است غیرمومن نمیتواند این را بفهمد. اگر نمیتواند بفهمد، پس این همه پیامبران اختلافشان با غیرمومنان برسر چه چیزی بوده است؟ پیامبران از کسانی که چیزی نمیفهمیدند چه میخواستند؟ بنا براین فرض انتظار پیامبران از غیر مومنان برای ایمان آوردن مانند انتظار یک آدم بالغ از بچه 3 ساله است که چرا او از غریزه جنسی چیزی نمیفهمد؟ سپس حکم کند این آدم خیلی بدی است که نمیفهمد غریزه جنسی چیست؟ آیا میشود این گونه فکر کرد؟
نمیشود این گونه مسئله را تجزیه وتحلیل کرد. ولی اشکال مطلب تنها دراین جا متوقف نمیماند و سرایت پیدا میکند، وآن این است آن چه که به برای همگان مفهوم نیست، اصلا مفهوم نیست.مفهوم بودن یا همگانی است یا همگانی نیست. چگونه؟ توجه داشته باشید وقتی میگوییم فهمیده شدن، منظورمان فهمیده شدن بین الاذهانی است. یعنی فهمیده شدنی که درآن فهمیده شدن، عقیده و ایمان نقش بازی نمیکند. مفهوم همگان معنایش این است. فهمیدن به آن معنا است که از تاریخ مطرح شدن هرمنوتیک فلسفی به آن معنا فهمیدن، فهمیده شده است. آن فهمیدن چیزی است که سازوکارش را میشود به دیگران نشان داد. میشوددلیل آورد و نشان داد که من چگونه میفهمم؟ اگر از آدم بپرسند اگر این قطعه زبانی را که تو فهمیدی، زمینه و معنایش چیست ؟ مخاطب وگوینده اش کیست ؟ میتواند بگوید این معنای فهمیدن است. این یک فهم بین الاذهانی است، وما از این فهمیدن داریم سخن میگوییم، نه از فهمیدن یک جماعت خاص دریک جای خاص و با به کارگیری اصطلاحات خاص و روابط خاص.ممکن است دراین جا به ذهن شما بیاید کهاین موضوع درجای خود گفته شده که حتی زبان علم هم زبان فهم عالمان است، پس چرا در باره زبان دین نگوییم که مومنان تنها آن را میفهمند؟ زبان فیزیک را آدم عامینمیفهمد. این درست است. ولی آیا فیزیک دان مدعی است که سخن مرا همگان میفهمند؟ خیر فیزیک دان چنین ادعایی ندارد. اما پیامبر و قرآن دراین باره چه میگویند؟ وقتی به قرآن یا هرکتابی مثل قرآن مراجعه میکنیم یعنی کتابهای دیگری چون کتاب مقدس یا اوپانیشادها که پیامشان با همه انسانها سروکار دارد، و در باره سرنوشت انسان سخن میگویند و میخواهند از انسانها، انسانهای دیگر بسازند، میگویند که متنهایشان "همگان فهم" هستند. پس این دعوی که ما گوینده را خدا فرض میکنیم بهاین شکل که توضیح اش را دادم، نهایتا یا فهم متن را به مومنان منحصر میکند، یا از این موضوع هم یک درجه عقب نشینی باید بکند و آن فهمیکه ما داریم از آن صحبت میکنیم، آن فهم را بکلی منتفی میکند. این سخن بنده منافات با این ندارد که علاوه براین سطح همگانی فهم، برخی با خواندن قرآن حالات روحی به آنان دست بدهد که احساس کنند که کمی چیزهای بیشتری میفهمند. چون در این شرایط پیامهایی به اگزیستانس آنان داده میشود. مانند فضیل که هنگام دزدی آیهای به گوشش خورد و از زهاد زمانه شد. چنین چیزهایی ممکن است اتفاق بیفتد و تاریخ نشان میدهد که اتفاق افتاده است.
من در مقاله "زیبایی سخن خدا و گشودن افق انسان" که درکتاب نقدی برقرائت رسمی از دین منتشر شده است به زیبایی خدا، زیبایی سخن خدا و گشودن افق انسان که گاهی افق انسان با این سخنان گشایش مییابد اشاره کردهام. این موضوع ممکن است با آیه قرآن، بیتی از مولانا ویا آیهای از انجیل اتفاق بیفتد. متنی در انجیل وجود دارد که بسیار جذاب است. مضمون این متن در ذهن من است. و آن این است که هرکسی که به فکر حفظ خودش باشد، خودش را از دست میدهد. هرکسی که خودش را از دست بدهد، خود را باز مییابد.
ممکن است آدمیکه دربی قراری به سر میبرد این بیت مولانا را بشنود که میگوید:
این همه بیقراریت از طلب قرار توست / طالب بیقرار باش تا که قرار آیدت
ناگهان متوجه شودکه عجب دارد را ه را عوضی میرود. اصلا مشکل اش این است که "قرار" میخواهد. قرار میخواهیم از این رو فکر میکنیم که آدمیاگر عارف بشود قرار پیدا میکند. مثلا یا ایتها النفس المطمئنه را این گونه میفهمیم که نفس مطمئنه یعنی نفسی که دیگر هیچ دغدغهای ندارد. از این رو آدمینباید قرار طلب کند که چه کنم قرار پیداکنم ؟ انسان باید طالب بی قراری باشد. طلب مهم است، که عین بی قراری است. هرگاه وجود آدمیعین طلب و عین بی قراری شد، درآن جا بدون آن که خودش بخواهد، قرار آیدت. اما نباید خودش قرار بخواهد. این درجای خودش، اما فهم همگان چیز دیگری است.
حال ممکن است بگویند کهاین درست ولی دراسلام ومسلمانی ما چیزی به نام کلام الهی داریم، تکلیف این موضوع چیست؟ کما این که دریهودیت و مسیحیت حقیقتی مطرح است به نام کلام الهی. اینجا است که ارتباط این سخن نبوی را با آن کلام الهی باید کشف کرد. ولی این تعبیر دقیق است وما باید متمرکز بشویم برروی این بحث که متن گوینده میخواهد و الا نزاع عارف و متکلم و فیلسوف تا قیامت ادامه مییابد. تنها راه حل نیزرویکرد هرمنوتیکی است. شما میتوانید در عالم تصورخود، مسایل متافیزیکی پیچیدهای را تصور کنید وسپس تصدیق کنید. این درحالی است که دراین بحث اصلا مسئله ما این نیست که بگوییم چه اتفاق افتاده است. پیامبرکه پیام و کلام الهی را دریافت میکرده، چه اتفاقی افتاده است؟ ما این بحث را دنبال نمیکنیم. در این مرحله آن گاهاین سوال مطرح میشود که پس آن کلام الهی که خود قرآن هم از آن سخن میگوید، و پیامبر گوینده آن است، به گونهای این کلام نبوی را مربوط میکند به کلام دیگری که آن کلام الهی است. این جا این سخن مطرح میشود که پس کلام الهی به چه معنایی است و این جا جایش است که چنین سوالی نیز مطرح شود. به عبارت دیگر بعد ازآن که با مسئله اول تسویه حساب کردیم، نوبت بهاین مسئله میرسد. پس آن کلام الهی چیست که هم موسی، هم پیامبر اسلام حامل اش بودهاند؟ در خود قرآن کریم بارها از تعبیر کلمه رب، کلمات رب، کلام خدا یا وحی سخن به میان آمده است. پس باید ببینیم این که میگفتند پیامبر مرتبط با وحی وکلام الهی است با استناد خود قرآن وبرخی حوادث تاریخی و سابقه بحث کلام الهی ووحی دریهودیت و مسیحیت، چه میتوانیم درآن باره بگوییم وچگونه میتوانیم ربط این متن را با آن مشخص کنیم که بنده درمقاله " قرائت نبوی از جهان " درنهایت این تعبیر را آوردهام که قرآن محصول وحی است، نه خود وحی. وحی به معنای اشاره خفی است. پیامبر میگویدکه به من اشاره خفی میشود ومن این سخنان را میگویم. یک متن شش هزار خردهای آیه که اشاره نیست. متن است. مفصل است ودارای قواعد است. اشاره به چه چیزی میگویند؟ این راببین ( مثلا حرکت دست به سمتی که توجه دیگران را به آن سمت جلب کند) را اشاره میگوییم.. ما بهاین موضوع خواهیم پرداخت که چگونه سخن خدا میتواند اشاره باشد؟ و این یک قیاس ذهنی خطایی است که کلام الهی را با کلام انسانی قیاس میکنیم. طبق آن چه که اهل معنا گفتهاند کلام الهی از جنس الفاظ وجملات نیست. اشاره الهی است. من نمیدانم اشاره الهی چیست ؟ پیامبر میداندکه آن اشاره چه میباشد که معنای کلام خدا میتواند باشد. خداوند اشاره میکند وپیامبر سخن میگویدونطق اش باز میشود که من درآن جا به آن شعر حافظ اشاره کردهام که:
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود / این همه قول و غزل تعبیه درمنقارش
اما اگر من دراین جا به کسی اشاره کردم، از اشاره من نیز او چیزهایی فهمید، و شروع کرد آن چیزهایی را که فهمیده است بگوید. این کلام، کلام کیست؟ این کلام من اشاره کننده است، یاکلام آن شخص است که داردمیگوید؟ اشاره از من است، ولی کلام از اوست. تصور ما این است که اشاره از خد ا است و کلام از پیامبر است.
2- مدعای دوم آن مقالهاین بودکه حال کلام نبوی چیست؟ بهاین معنا که نبی درکلام اش چه کرده است؟ هرکسی که سخنی میگوید، درکلام اش کاری را انجام میدهد. گفتن به عنوان یک فعل وعمل امروز در فلسفه زبان بیش از گذشته مورد توجه قرار گرفته است. گفتن که به آن گفته میشود فعل گفتاری، فیلسوفانی چون ویتگنشتاین و آوستین این مسئله را برجسته کردهاند مبنی براین که سخن گفتن بیش از هرچیزی عملی درحال انجام است. فعلی است که دارد صورت میگیرد. هرکس درفعل خودش دارد کاری انجام میدهد. از این رومدعای دوم این است که فعل گفتاری پیامبر در این متن، خواندن دینی جهان است. پیامبرجهان را میخواند. محتوای اصلی این کتاب قرآن اخبار از حقایق غیبی نیست، بلکه نوعی خواندن جهان است. جملههای اخباری که دراین کتاب مشاهده میشود، درخدمت آن خواندن است. این مدعا هم به علوم ادبی مربوط میشود. این کهایا قرآن فلسفه است؟ آیا گزارههای مرکزی متن قرآن اخباری است؟ یا همانطور که ما دعوی میکنیم، قرائت و خواندن است، تشخیص این مسایل نه برهان عقلی و نه برهان نقلی هیچیک امکان ندارد. یکی از آقایان گفته بود که فلانی که میگوید این متن، خواندن است، نه برای سخن خود برهان عقلی ونه برهان نقلی ذکر میکند. درحالی که روشن شدن این موضوع نه با برهان عقلی ونقلی که با سبک ادبی ونوع ادبی متن ارتباط مییابد. قضاوت دراین باره محتاج علوم ادبی است. اگر شما بخواهید سبک سخن گفتن حافظ را تشخیص بدهید و انواع ادبی به کار برده شده در دیوان حافظ را توضیح بدهید که کدامیک از اخبار، استفهام، انشاء یا نوعی خواندن واقع است، به علوم ادبی ارتباط پیدا میکند و به آن نیاز دارید.
* متن سخنرانی در حسینیه ارشاد
نظرات
شبستری در مقالات اخیرش به نیکویی توانسته است به بازسازی دکترین وحی سرو سامانی مدرن بدهد.<br />